بی تو، هم… 

بی تو، هم… 

..

بی تو، هم آفتاب در آید

بی تو، هم مهتاب بر آید

بی تو، هم بلبل به خواند

با تو، اما آفتاب گرمای دل پذیر تری داشت

نور مهتاب زیبا تر می نمود و خیال انگیز تر بود

چهچه بلبل خوشایند تر می نمود

چهچه اش اما، حالا سئوال برانگیز است

چرا می خواند؟ این چهچه چه معنی می دهد؟

مردم هم چنان این ور و آن ور می روند

برای شان مهم نیست که تو بودی، یا حالا نیستی

اون موقع روی سنگ های موج گیر کنار ساحل نشسته بودیم

گنجشکی داشت به بچه اش  خوراکی می داد

بچه گنجشک، تند تند، ریز پر می زد و جریک جریک می کرد

چقدر این کار مادر گنجشک زیبا می نمود

به تازه گی که دیدم بچه گنجشک، ریز پر می زند برای خوردنی گرفتن

کار بچه گنجشک، لوس به نظر می رسید

کار گنجشک مادر، یک کار تکراری و غریزی

گنجشک ها همان هستند که بودند

آفتاب و مهتاب همیشه همین طوری بوده اند

قبل از من و تو… و بعد از من و تو

مردم هم، همچنان با کمی عجله، این ور و آن ور می روند

از این که تنها نشسته ام و آن ها را نگاه می کنم

نه کسی خوشحال می شود و نه کسی برایش سئوال است

اون موقع هم که با تو بودم، مردم همین طوری بودند

حالا چه فرقی کرده است که زیبائی ها رفته اند

هیچ، دنیا و دور و بر،‌ فرقی نکرده اند

شادمانی من، دید مرا، زیبا بین کرده بود

حالا هم می توانم همان چیز ها را زیبا به بینم

شادمانی دیگری برای خود پیدا می کنم

چیزی فرقی نکرده است، دید من فرق کرده است

شادمانی های فراوانی را، می توانم مهم بدانم

و باز هم از زیبائی ها لذت ببرم و شاد باشم

..

سوز

۰۹ فروردین ۱۳۹۹ –  28.03.2020 

خیال

در سایه یه شعر ، اخوان ثالث

‫‫…

‫خیال

‫..

‫سلامت را دو بااار پاسخ خواهند گفت

‫که آنها شاد و خندانند

‫به دل شادی ، به لب خنده ،

‫سعادت را ، ز سیماشان نمایان است

‫به دل ها محرمی دارند ، به خانه همسری دارند

به عشق از ازل بیدار ، به سر ها عالمی دارند

‫که نیکی را در این پرگار ِ عالَم ، هسته می دانند

‫نگاهی را نمی بینی ، به سان عاشقی خسته

‫ز عاشق های دل مُرده ، گریزانند ، گریزانند

‫نه زارع را به هر کوشش ، دست هایش شده بسته

‫نه کارگر ، ز کار صبح تا شب ، به مزد کم ، بُوَد خسته

‫در آن شهر خیال انگیز ، کَسی‫ را، گر ، بکاری احتیاجی بود

‫همه ، درجا ، برایش همرهی باشند و یارانند

نه آفتابش گران باشد

‫نه ابری تیره آن را ، سایبان باشد

‫هوایش شاد باشد ، که باران شسته است اکنون

‫کمی اَبر ، و کمی خورشید

‫بسان تکه یه الماس ، ‫قطره یه باران

‫نوک یک برگ آویزان ، بدیده می درخشد آن

‫تو فرعونی نمی بینی که قومی را اسیرانه

‫برای آرزوهایش ، سخت خواهان است

‫نه خاخامی یهودی را ‫که ترس ِ ،

‫سبک بودن هدایا را ، زدست مردمی ساده

‫مسیح را بر صلیب آویز ، خواهان است

‫نه سامی را بدست شلاق ،

‫جزا جویان کَسانی را ، که او خورده ست شرابی ناب

‫نه شمشیری هلالی تاب ، نهاده گردن مردم

‫به زور تیزی یه شمشیر ، براشان با چنین جبری

‫بهشت را مفت خواهان است

‫خیال کردن چه آسان است ، چه آسان است

‫ ..

‫سوز

‫۱۳ دی−۲۳ بهمن ۱۳۸۷ – 02:01-11.02.2009

عقیده

عقیده

..

‫آیا یک نفر ، یک انسان ، اجازه زندگی کردن در روی کره یه

زمین را دارد ‫یا ندارد ؟

آیا یک انسان اجازه دارد نفس به کشد ، غذا بخورد یا آب

‫بیاشامد یا نه ؟

آیا یک انسان اجازه دارد به دور و بَر ِ خود نگاه کند ‫، ‫از تابش آفتاب

بر روی سبزه های باران خورده و انعکاس نور خورشید

‫از قطرات چون الماس روی برگ ها لذت به برد یا نه ؟

‫آیا یک انسان اجازه دارد که هوای لطیف و مرطوب جنگل

یا چمن زار ‫را تنفس کند ، یا می تواند از نسیم خنک سحری

در بیابان های ‫شن زار و خشک و بی آب و علف

تنفس کند یا نه ؟

.

‫جواب هر معتقد به هر دین و مذهبی مثبت است .

آری هر انسانی اجازه دارد

‫از آنچه در روی کره زمین در اختیار او قرار دارد استفاده کند

و لذت به برد ‫و زندگی کند .

.

‫چرا عده ای این باور را دارند که خود را ، عقیده یه خود را ،

یا دین و مذهب ‫خود را بَرتر بنامند و دیگران را ملزم بدانند یا

وادار کنند که به دین آنها

‫اعتقاد داشته باشند و از عقیده یه دینی آنها پیروی کنند ؟

.

‫خدایی که این امکانات را برای بشر فراهم کرده ،

‫شرطی برای یه ‫استفاده از این نعمت ها قرار نداده است .

‫اگر کسی از خداوند بخاطر نعمت هایی که در اختیارش

قرار داده است ‫تشکر کرد که خوب . با شکر نعمت او ،

نعمت هایش افزون می شود.

‫اگر هم قدر دان و شاکر نعمت های خداوند نبود و یا قدردانی

و تشکر ‫خود را برای دیگران نمایش نداد ،

خداوند خودش می داند با آنها چه کند.

‫هرکس مسئول اعمال خودش است .

‫خداوند هیچکس را بخاطر گناه کسی دیگر مجازات نمی کند .

.

‫خداوند احتیاج به دایه های مهربان تر از مادر ندارد ، که عده ای

راه ‫بیافتند ، چوب و چماق دست بگیرند و دیگران را

وادار کنند که :

‫ای بابا ، تو باید از خدا تشکر کنی و تازه این جوری که

ما می گوئیم ‫تشکر کنی .

‫تازه آنهم ‫به زبانی که نمی فهمند برای تشکر از خدا

چه می گویند ‫و چرا باید ‫به آن زبان بگویند ؟

‫آیا خداوند بزرگ فقط بآن زبان بخصوص ، متوجه تشکر

بندگانش می شود ؟

آیا خدا زبان دیگری بلد نیست ؟

آیا کسان دیگری که باین زبان صحبت ‫نمی کنند

جزو بندگان خدا نیستند و هیچ جایی پیش خدا ندارند ؟

.

‫‫چرا ، آنها هم بندگان خدا هستند‫ ،

خداوند زبان آنها را هم متوجه میشود

‫روش شکر گزاری آنها را هم قبول می کند .

‫بقول مولوی بزرگوار

‫هیچ آداب و ترتیبی مجوی −−

هرچه می خواهد دل تنگت بگوی

‫..

‫سوز

‫۵ بهمن ۱۳۸۷ – ‫24.01.2009