صدای آزادی
..
در یک وبلاگ از کانادا ، یک عکس از تظاهرات مردم ایران بر
علیه نتیجه و شکل انتخابات 22 خرداد ایران را دیدم.
در اولین نگاه دیده می شد که :
مردی جوان که از نعمت دیدن برخوردار نیست ،
با عصائی در دست ، در حالی که سر ِ خود را به حالت
گوش دادن به صدا های اطراف ، کمی بالا و به جلو گرفته بود
و عصایش را با دست راست خود کمی جلو تر از
خودش گرفته بود و پیش رفت عصایش در هوا و
بدون برخورد به مانعی در جلویش ، به او اطمینان
قدم بعدی را می داد ، داشت راه پیمائی میکرد.
.
ناگهان بغض گلویم را گرفت ، اشک در چشمانم پر شد.
چه صحنه زیبائی بود. چند نفر در جلو ، عده ای در پشت
سر او ، و چند نفر در کنار او همگی با هم به جلو میرفتند.
.
شخصی همراه این جوان نابینا بود
که اورا در حالتی مراقبتی از این فرد نشان می داد ،
او هم آمده بود که در راه طلب آزادی خود به کوشد ،
در ضمن به این جوان کمک می کرد و
در این راه پیمائی برایش چشم بود ،
نیروی چشم خود را در اختیار یک نابینا گذاشته بود
و با چشم خود ، اراده یه این فرد را یاری می داد.
با دست خود او را از برخوردن به موانع همراهی می کرد.
.
فرد نابینا می خواست برای طلب حق خودش به خیابان برود ،
او شلوغی یه خیابان ، مسیر طولانی و ندیدن و راه رفتن را ،
به خود قبولانده بود و با عصای خود به خیابان آمده بود .
.
چشمان نابینای او ،
در بالاها چیزی می جست ،
صورتی با تبسم خفیف و امیدوار داشت ،
گویا از چیزی که در راه بود
و احساس نزدیک شدن به آن را داشت ،
احساس شادمانه ای داشت ،
با نگاهی جستجو گر ،
به جلو و بالا ، با اینکه نمی دید ،
نگاه ثابتش به یک جائی ،
حالتی از انتظار و تفکر داشت .
او صدای آزادی را از دور شنیده بود و
داشت می رفت تا آن را از نزدیک تر ، لمس کند.
..
سوز
۴ تیر ۱۳۸۸ − 25.06.2009