این جنگ چه داشت؟

این جنگ چه داشت؟

..

این جنگ برای مردم چه داشت؟

آن کودک ده ساله به مادرش نگاه می کرد

و اشک های اندوه ِ مادرش و ابروهای در هم او

و چشمان جویای مادر و گُنگ بودن ِ آن نگاه

و آن کودک در این سئوال بود که

این ها، برای چیست؟‌

چرا پدرم با عجله خداحافظی کرد و رفت

و چرا مادرم غمگین  است و گیج و بی هدف

ما کجا خواهیم رفت، چرا در حال جا به جا شدن هستیم؟

یک صدای «گورامپ» و یک تکان ملایم زمین،

بچه به سوی مادرش روان شد و با نگرانی پرسید

چه بود؟‌

مادر، دستش را به دور بچه حلقه کرد و گفت

چیزی نیست عزیزم، بیا این چیز را بردار برویم

.

به کجا، و تا چه زمانی و برای چی؟

..

سوز

۰۹ اسفند ۱۴۰۰ –  28.02.2022

—————                 

امروز چهار روز است که جنگ اوکراین شروع شده است

جهان غرب و روسیه با هم در جدال برای به دست آوردن هستند

به دست آوردن چیزی که مردم کوچه و خیابان، آواره می شوند و خسارت می بینند

و تعداد کمی از مردمانی دیگر ، از این در به دری ها و کشت و کشتار های مردم،

پولدار می شوند

و این تعداد کم، از این تجارت و پولدار شدن ِ خود راضی هستند…

———-                

.

جهان در گذر است

جهان در گذر است

..

هر دَم گذرآست، هر چه بر آن بار کنی

گر ناله کنی، یا که بر آن زار کنی

احساس ِ وجود ِ خود، از آن خوار کنی

اندوه به خود راه دهی، بر دل ِ خود یار کنی

پیش آمده و ، گذشت ِ بد، چو بنگری

جز خاطر ِ بد، چه چیز از آن یاد کنی؟

سودی ندهد، خانه ای از غم، تو چو بنیاد کنی

پس دور فکن غم، نسزد تا که از آن یاد کنی

این روز وُ شبان، در ره ِ خود در گذرند

آیا به تو ، با رحم وُ عجب می نگرند؟

خوش باش وُ بیاور به خوشی، هر دَم ِ عمر

پیشین ترا گذاشت، از پیش ِ تو نیز، در گذرند

بر یاد ِ تو آورد نشاط، قافله یه خوش گذران

اندوه فزود بر غم ِ تو، قافله یه نوحه گران

پس خنده بزن، به هرچه که، در گذر است

بر برف ِ سفید، شکوفه یا برگ ِ خزان

..

سوز

12  اسفند 1391 – 02.03.2013

دنیای بیهوده

دنیای بیهوده

..

ساقی بده جام  ِ دگر

از غم به سازم بی خبر

چشمم به چشم  ِ مست ِ توست

مستی ، امید از دست ِ توست

.

با جرعه های ِ جام  ِ مِی

پرسم ، چه سان بودست و کِی؟

خوب است که ، دوور بادش ، کنیم

غم کرد گـُذر ، با خوشدلی یادش کنیم

.

دریاب حال ، این حال ِ مست

غم از نشد هست ، پست ِ پست

آن ناشدن ، نیست آشکار

با مِی شدم ، من پایدار

.

زَ اندوه ِ غم افسرده ام

غم را به مِی پژمرده ام

اندوه و غم هست در فرار

فکرم شدست ، روی ِ نگار

.

پس مشگلات اندک نمود

امیّد ، دارم بر وجود

پس حالتی است بی دلهره

اندوه ، بُگشاد مِی ، گره

.

خوش آ یَدَم ، این حالت ِ بی پیش و پس

پس خوابکی ، بی دلهره دارم هوس

این با خودی ، در بی خودی ، بس حالتی زیبا بُوَد

مفهوم دادن زندگی ، در بی سبب دنیا بُوَد

..

سوز

18 آبان 1389 – 09.11.2010