زنان کمیاب
..
ترمز ِ ذوق است وُ احساس، هم چو توفان ِ بلا
خواهدت چون نوکری، گوش اش به فرمان، بی صدا
چون که خواهی، خواهرت یا که برادر، مادرت، لطفی کنی
گویدت: رو با همون ها، زندگی کن، من شَوم از تو جدا
..
سوز
16- اسفند 1393 – 07.03.2015
زنان کمیاب
..
ترمز ِ ذوق است وُ احساس، هم چو توفان ِ بلا
خواهدت چون نوکری، گوش اش به فرمان، بی صدا
چون که خواهی، خواهرت یا که برادر، مادرت، لطفی کنی
گویدت: رو با همون ها، زندگی کن، من شَوم از تو جدا
..
سوز
16- اسفند 1393 – 07.03.2015
دیار
..
باشد چو ما دیاری … در دام مانده باشد
از دست دین خروشان… ایمان ش رفته باشد باشد
کان دین باستانی… با زور گشت هلالی
آن را ز دست داده… زین وا مانده باشد
.
بت را شکست آنجا ، کین دست ساز ما هست
بت را ساخت خیالی ، چون دیدنش محال است
آنرا که آرزو بود ، پیرایه یه خدا ساخت
از مهر و از توانش ، آنچه پسند ما هست
.
از زلزله بمردند ، با سیل جان بدادند
توفان برُفت با باد ، جانها و مال دادند
از مهر او سؤال شد ، موهبت اش کجا رفت
قسمت ، ز بی جوابی ، این ظلم نام دادند
.
هر چیز مال اوی است ، فرزند یا که خواسته
گر شد ، توانگری سر ، گفتند خدای خواسته
فرزند و مال چون رفت ، قحطی یو خشکسالی
چون چاره ای نداشتند ، گفتند خدای خواسته
.
در لطف او نگنجد ، بر نیک داده فرمان
نابودی یه هزاران ، چنین زیان و خسران
نیکش گرام داریم ، از فکر و گفت و کردار
در یاوری به مردم ، کوشیم تا رود جان
..
سوز