قافیه
..
سلام ات را نمی خواهند پاسخ گفت
که سر ها در گریبان است
..
چه کس گفته است شعر ، در قالب و در قافیه باشد
مخوان شعرش ، که منظوم نیست ، ناپخته باشد
شعر ، بیان احساس ِ لطیف و بینش ظریف است ،
از یک رخداد یا حادثه ، یا حالتی که در آن قرار داریم ،
از تماشای طبیعت ، گل و یا رابطه یه انسانها
روان چون گشت و گویا شد، معانی در برش ، حاضر
بگو شعرت ، که شاعر نیز ، از بند ، پیوسته گریزان است
بگو ساده و آهنگین ، و گر نه فهم ، درمانده و حیران است
بر گو به زبان دل ، آنسان که نشد مشگل
در بند قوافی شعر ، کشتی نشست ، در گِل
چه سازی طبع خود ظاهر ، بسان حافظ و سعدی
هنر را نیست والایی ، به تقلید و کپی سازی
نگین است حافظ و سعدی چنین گوهر نمی یابی
مشیری گفت ، کوچه ، بسی زیبا و شور انگیز
به ثالث گشته این مشهور ، سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
کجا این طبع شیرین را روان سازی به یک قافی ( قافیه )
ترنم با هم آهنگی ، درون طبع انسان است
سیاه شاخ آفریقا ، بولیوی را دگر سان است
به سبک شاعر تازی ، نشد یک بندرعباسی ، اسیر بند قرتاسی ( نامه نویسی )
که او را ، مایه ای دیگر ، هوایی دیگرش ، در روح ، پنهان است
ستیز ما کنون ، گشتن رها ، از بند اعراب است و اعرابی
مفاعیلون ، مفاعیلون ، تو از بهر چه می یابی
فاعلاتن ، فاعلاتن ، فاعلات
آمدش در طرح منظور مشکلات
مفاعیلون ، مفاعیلون ، مفاعیل
قوافی بسته اند ، بر دست و پای شعر ، زنجیر
چه زیبا می نماید فکر ، چه رنگین باشد این تصویر
خوشه یه ماه فرو ریخته در آب ، شاخه ها دست بر آورده به مهتاب *
مشیری گفت در کوچه ، که روح را مست می نماید ، چون می ناب
چنان که ، بر نگار هیچ انگشتی ، مشابه را نمی یابی
به شعر شاعری مانند ، تو زیبا تر نمی یابی
که هر گل بر جمال خویش دارد ، چنان رویی که او دارد
به سانش گر بجویی عطر ، ندارد ، آنکه آن را دیگری دارد
..
سوز
31.12.2008
06.01.2009