جنگ بین ایران و عربستان

جنگ بین ایران و عربستان

..

یک دوست فیسبوکی نوشته بود که:

« شبكه هاي اجتماعي بستر ايجاد تنفر ما از اعراب و به خصوص عربستان شده و هر روز نقل قولي

دروغين و يا مجعول و يا حتي درست و مستند ، از شاهزاده اي و يا مقامي سعودي ، خشم ملت ما را

از عرب ها بيشتر مي كند، و از ان طرف ، اعراب ،عامل همه مشكلات منطقه و جهان ! را ايران

مي دانند، و لابي هاي قدرتمند پشت صحنه ، اعراب و اهل تسنن را بر عليه ايرانيان شيعه تحريك مي كنند.

… روشنفكران بايد در حد بضاعت خود مردم را از اين توطئه اگاه كنند، و تنفر از اعراب و وهابيون

و شايعات دروغ و يا حتي راستي كه غرور ملي مردم را خدشه دار مي كند را از اذهان پاك كنند

‎دولتمردان هم بايد آب روي اين اتش خانمانسوز بريزند و هر چه زودتر ، روش كم هزينه ديپلماتيك را

براي دوستي با اعراب در پيش بگيرند و تريبون ها را به دست افراد تندرو ندهند.»

….                       ….   

همراهی در نظر در فیسبوک:

.

نظر شما بسیار منطقی است و سخنان شما بسیار بجا هست،

اما… اما مردم ما نیستند که بر علیه عرب ها در تریبون ها صحبت می کنند، فرماندهی از سپاه

است که بر علیه عرب ها سخنرانی می کند، یا یک آخوندی یا امام جمعه ای.

اجازه ای که امام جمعه ها و رهبران سپاه برای این سخنان دارند نه از سوی مردم است

و نه از سوی دولت، این سخنان از جائی می آید که نه مردم و نه دولت نمی توانند جلوی

این حرف ها را بگیرند.

زمینه سازان جنگ، جنگی که به نفع کارخانه های فروش جنگ افزار هست، هم نفوذ دارند و

هم پول خرج می کنند که این موج تنفر را در دو جامعه مقابل هم، به وجود بیاورند.

آیا مردم عادی می توانند به روزنامه ها بگویند که چه بنویسند؟

نه!

دستور از بالا می آید.

آیا دست مردم به «بالا» می رسد که «بالا» را وادار کنند که صحبت هائی دوستانه کنند

که باعث جنگ نشود؟

نه!

آن چه که روشن فکران جامعه می بینند و حرص و جوش می زنند که نبایستی چنان بشود،

با یک حرف آن که، رادیو و تلویزیون و امام جمعه ها و سپاه را در اختیار دارد، بی اثر می شود.

.

آیا قبل از جنگ ایران و عراق، مردم می توانستند که مانع از جنگ بشوند؟‌

نه!

آقای خمینی «امام» به ارتش عراق می گفت بر ضد صدام شورش کنند و فلان و فلان…

آیا کسی می توانست و جرات داشت که بگوید آقا، این حرف های شما خطرناک است

و تهدید کننده و تحریک کننده؟

نه!

.

حالا هم، همان وضع و حالت است، اگر جنگی بین ایران و عربستان بشود، نه مردم و نه

دولت، باعث آن نیستند و در آن مقصر نیستند.

فقط بایستی از خدا بخواهیم که کارها را به نحوی به گردش در آورد که مانع بشود که

جنگی پیش بیاید. خدا هم که معمولا به این کار ها کار ندارد و هر وقت یک فرمانروا از

یک کشور هوس ایجاد جنگ کرده است، مردم بدبخت مشکلات آن را لمس کرده اند و

خدا هم کاری نکرده است که جنگ نشود.

پس به خداوند در این مورد نمی توان امیدوار بود و بایستی امیدوار باشیم که جنگی نشود،

که این امید ما هم، پشتوانه اش معلوم نیست که چه می تواند باشد.

.

حرص و جوش خوردن و افسوس بر این نباید ها و آن باید ها، می ماند برای دوست داران صلح،  

و دوست داران مردم و میهن… و پول و در آمد از ایجاد جنگ می ماند برای کارخانجات

سازنده و تهیه کنندگان وسایل جنگی، و کشور های بزرگ جهان

که تولید کننده های افزار های جنگی هستند.

دیدیم که صد و ده میلیارد دلار اسلحه به عربستان فروختند.

خب طرف روسی هم مایل است که به ایران در همین حدود اسلحه بفروشد.

در این میان آن چه به حساب نمی آید مردم و جان مردم و خون مردم است.

پاینده و آباد بماناد ایران

..

سوز

۲۳ خرداد ۱۳۹۶ – 13.06.2017

پلو خوری – پولو خوری

پُلو خوری – پولو خوری

..

نقل قول

گاهی صحنه ای در نظرم مجسم می شد، که نمی دانستم به چه زمانی تعلق داشت.

.

در طبقه دوم بالکن یک خانه ای ایستاده بودم، از بالا توی حیاط را می دیدم که شلوغ بود،

زنهائی با چادر های خاکستری و تیره رنگ و ریز گل،

توی حیاط داشتند یک کاری می کردند. چادر هاشونو  را

دوره خودشودن پیچیده بودند، که انتهای دو سر پائین اونو دور

کمرشون پیچیده و دنباله یه آنرا از جلوی سینه ضربدری به بالا برده و

نوک آنها را پشت گردنشون گره زده بودند که دستشون آزاد باشه.

از هیاهوی آنها چیزی نفهمیدم، از مادرم که پشت سرم توی اتاق

خیاطی میکرد، پرسیدم؟

مامان اینا دارن چیکار میکنند که این همه سروصدا میکنند؟

مادرم اومد کنار من توی بالکن و در حالیکه به

پائین توی حیاط نگاه میکرد گفت: اونها دارند پُلو درست میکنند.

پرسیدم؟ مامان مگه پولو خوردن این همه شادی و خوشحالی داره؟

او گفت، خوب هفته ای، دو هفته ای یکبار پولو درست میکنند،

برای  ِ اینه که خوشحال هستند.

اصلا ً یادم نمی آید که ما چقدر پولو می خوردیم یا در چه موقع ها.

‫ .

سه چهار سال پیش از مادرم پرسیدم، گفتم مامان یادت میاد؟

ما توی یه خونه ای بودیم، از در کوچه که می آمدیم توو، از راهرو

می گذشتیم و ‫از توی حیاط رد می شدیم مستقیم می رفتیم روبرو از پله ها

‫بالا می رفتیم ‫و طبقه یه دوم اتاق ما بود، و دوتا سه تا اتاق هم دست چپ

‫ما، در ضلع دیگر، و بالکن شان بطرف حیاط و بطرف ما بود،

‫و همه یه در و چهار چوب و پنجره های  ِ خونه ها برنگ سبز روشن بودند؟

.

مادرم پرسید چطور هم چین چیزی را سئوال می کنی؟

گفتم آخه، پرسیدم اون زنها چرا اینقدر تو حیاط شلوغ کرده اند؟

گفتی اونها دارن پولو درست میکنند.

.

… مادرم بحالت یاد آوری، بفکر فرو رفت، کمی سرش را پائین و جلو آورد و

حالت اینو داشت که روی زمین دنبال چیزی می گرده، ولی به چشمهایش که

نگاه می کردی، گویا با چشم های جستجوگر به عقب سرش رفته بود و از

پستو های فکری و در بایگانی های افکار، در پشت مغزش دنبال چیزی می گشت.

کم کم چشمهایش درشت شد و در حالیکه ابروهایش بحالت سؤالی بالا رفته بود و

همانطور که صحنه ها را مرور میکرد، با خنده و تعجب پرسید؟ یعنی تو این چیزها یادته؟

‫خنده کنان گفتم، خوب، این هایی که می پرسم، خوب یادمه که می پرسم.

مادرم حالا داشت بمن نگاه میکرد، ابرو هایش کمی حالت جدی گرفته بود،  ‫

کمی تو هم کشیده بود و کنجکاوانه نگاهم میکرد و با حالت تعجب و سؤال گفت،

آخه تو اونموقع حدود دو سالت بود، چطور میتونه یادت باشه؟

.

گفتم خوب شاید چهار پنج سالم بود؟ گفت، نه حدود دو سال و نیم داشتی که

‫ما از اوون خوونه رفتیم یک جای دیگر.

‫این موضوع مربوط به حدود پنجاه و شش هفت سال پیش میشود.

‫از یادواره های غذائی که از سن ده یازده سالگی ام به بعد است،

میشود گفت ‫ما همیشه برنج با یک نوعی خورشت داشتیم.

اگر یک موقع آبگوشت بود بچه ها ‫میگفتند، اِ اِ اِ … مامان بازهم که آبگوشت داریم.

مادر با اعتراض میگفت ای بابا، که ی ی ی…، ‫تا حالا ست که آبگوشت نخوردیم،

چی میگین شما ها؟

این موضوع ‫ مربوط به حدود سی و شش هفت سال پیش میشود.

‫یعنی در فاصله ای حدود پانزده سال، از خوراک ِ شاهانه بودن پلو، به

‫عادی بودن خوراک پُلو رسیده بودیم. در همه این زمان ها هم، پدر مان

‫همان کارمند اداره بود و اگر کمی حقوقش بالا رفته بود اجناس

هم کمی گرانتر شده بود.

یعنی بطور کلی، وضع عمومی مردم خوب شده بود.

..

سوز

10 مهر 1387 – 01.10.2008  

دیکتاتورها هم عاشق می شوند

دیکتاتورها هم عاشق می شوند

..

منم عاشق به روی ِ ، ماه رویت

همی پروانه وار ، آیم به سویت

رَوَم در بارگــَه ، فرمانروا وار

نشینم من به تخت ، در خاک ِ کو یَت

.

که من خود عاشق ِ این بارگاهم

ز ِ مردم طاعت وُ تعریف خواهم

کنارم چپ وَ راست خدمت ، گزارند

به پایم سر نهند ، گویا که شاهم

.

یکی بد گفت ز ِ من ، او را نخواهم

نمی گویم که من ، خود بی گناهم

گناهی گر نمودم ، این که عیب نیست

بپوشید آن بدی چون ، من ، بخواهم

..

سوز

30 بهمن 1390 – 19.02.2012

………         ……..

در روزنامه ای مجازی ، این تیتر را دیدم و به آن خندیدم و این شعر را سرودم.

البته عاشق شدن دیکتاتور ها ، منطقی می نمود ولی برداشت ِ من

از عاشق شدن آنها این بود که نوشتم.