دسته گل ها

دسته گل ها

..

در بهار، آمد کنارم، دلخورانه، دلبر ِ رعنای ِ من

این که گویا، دسته گلها در دلت، یک جا نشستند جای ِ من

گفتمش زیبا رخ ِ شیرین بیان و ُ ، هم چنان آهو خرام

چیده شد، گل ها کنارت، دسته دسته، در همه رویای من

..

سوز

۰۸ آبان ۱۳۹۴ – 30.10.2015

برق نگاه

برق ِ نگاه

..

برق ِ نگاه ِ تو ، در کوچه ای طولانی با دیوار های بلند و  درختان اقاقی ِ بنفش ،

و بوی ِ دل انگیز ِ گلهایش ، در امتداد ِ آن ، چنان مرا تکان داد که ، تو گوئی

درونم سیل ِ هراس ها و نشاط جاری شد. گنگی یه حالت ِ خودم را می دیدم.

.

نمیدانم دست پاچه بودم یا نگران ، نگران ِ اینکه تو داری میروی یا می خواستم

با عجله ، یه کاری کنم که از تو دور نشوم ، یا تو از من دور نشوی.

نگاه ِ تو از وجودم چیزی را چنگ زد و جارو کرد و با خود بُرد.

امواج ِ نگاهت را در حال ِ لمس کردن ِ وجودم حس می کردم و تو دور شدی.

.

این دیدار آنچنان شیرین و رویائی بود که خیال ِ دیدن ِ نگاه ِ تو ، و رویای ِ تکرار ِ

مجدد ِ دیدن ِ آن نگاه برای ِ بیشتر لمس کردن

و بیشتر لذت بردن از این احساس ، مرا به خود مشغول کرد و تو رفتی.

ناگهان به خودم آمدم و در انتهای ِ کوچه یه بلند ، دور شدن ِ ترا دیدم ، به دنبالت

دویدم ولی دیگر ترا ندیدم. گشتم ، ندیدم.

حال امروز ، دومین روز است که از دیدن و دریافت ِ محبت ِ نگاه ِ تو ، در لذت هستم.

نخوابیدم ، دیشب بیدار بودم ، ترسیدم با خوابیدنم ، احساس ِ دریافت شده یه

نگاهت را از دست بدهم.

صورتم را نَشُستم ، به موهایم دست نزدم ، می ترسیدم آن اثری که از نگاه ِ تو

به من ، در موهایم و صورتم نِشَسته و بجای مانده بود ، پاک بشود.

اثر ِ نگاه ترا دوست دارم و نمی خواهم آنرا با شستن از دست بدهم.

گَرد ِ صورتم که آغشته به محبت ِ نگاه ِ توست ، می خواهم همچنان مرا بیشتر

در پیوند با تو نگاهدارد.

..

سوز

31 اردیبهشت 1390 – 21.05.2011

احساس

احساس

..

نوشته ای

» همیشه خیابانی هست که مرا بسمت دریا ببرد . »

می نویسم

همیشه عشقی هست که مرا بسمت رویا ببرد .

درون پوستین گرم عشق که مرا چشم پوشیده بسویی می کشاند ،

خود را رها شده و شاد حس می کنم ، دوست دارم

وقتی ‫چشم باز می کنم ،

خود را در جایی به بینم که زیبا تر از ‫آنست که تصور می کردم .

دوست دارم درون این فضایی که عشق می نامندش ،

خود را آنچنان مطمئن و راحت حس کنم

که فقط به دوست داشتن و دوست داشته شدن فکر کنم ،

دوست دارم فکر کنم آنقدر  ،

دوست داشته می شوم که نمی توانستم تصور کنم .

و وقتی بزرگی و فراوانی دوست داشته شدنم را به بینم ،

تعجب کنم ، که ، یعنی عشق اینقدر دوست داشتنی هست ؟

اون و قت به فکر بیافتم ، که یعنی میشود اینقدر دوست داشت ؟

و وقتی بخودم قبولاندم که ، آره …. ، اون وقت بخودم مطمئن می شوم

از زندگی راضی می شوم ، همه چیز دنیا برایم زیبا می نماید .

دوست دارنده ام را دوست دارم ،

از گر به ای که از روی دیوار حیاط رد می شود خوشم می آید ،

راه رفتن آن برایم موزون است .

لطافت هوا دل انگیز است ،

روشنایی روز شیری رنگ و در خاطر ماندنی است.

گویی ا ز پشت سرم ، موسیقی ملایم و خیال انگیر، دمنده یه رویا

و زیبایی ها نواخته میشود .

دوست دارم همه اش همیین جوری بماند ، اما با تردید این آرزو را دارم .

این تردیدم را بشکن ، مرا امیدواری ده که همیشه می تواند ‫چنین بماند.

زندگی زیباست ای زیبا پسند  — زنده اندیشان به زیبایی رسند . ( ه.ا. سایه )

..

سوز

01:30  –  23.10.2008