خیال

در سایه یه شعر ، اخوان ثالث

‫‫…

‫خیال

‫..

‫سلامت را دو بااار پاسخ خواهند گفت

‫که آنها شاد و خندانند

‫به دل شادی ، به لب خنده ،

‫سعادت را ، ز سیماشان نمایان است

‫به دل ها محرمی دارند ، به خانه همسری دارند

به عشق از ازل بیدار ، به سر ها عالمی دارند

‫که نیکی را در این پرگار ِ عالَم ، هسته می دانند

‫نگاهی را نمی بینی ، به سان عاشقی خسته

‫ز عاشق های دل مُرده ، گریزانند ، گریزانند

‫نه زارع را به هر کوشش ، دست هایش شده بسته

‫نه کارگر ، ز کار صبح تا شب ، به مزد کم ، بُوَد خسته

‫در آن شهر خیال انگیز ، کَسی‫ را، گر ، بکاری احتیاجی بود

‫همه ، درجا ، برایش همرهی باشند و یارانند

نه آفتابش گران باشد

‫نه ابری تیره آن را ، سایبان باشد

‫هوایش شاد باشد ، که باران شسته است اکنون

‫کمی اَبر ، و کمی خورشید

‫بسان تکه یه الماس ، ‫قطره یه باران

‫نوک یک برگ آویزان ، بدیده می درخشد آن

‫تو فرعونی نمی بینی که قومی را اسیرانه

‫برای آرزوهایش ، سخت خواهان است

‫نه خاخامی یهودی را ‫که ترس ِ ،

‫سبک بودن هدایا را ، زدست مردمی ساده

‫مسیح را بر صلیب آویز ، خواهان است

‫نه سامی را بدست شلاق ،

‫جزا جویان کَسانی را ، که او خورده ست شرابی ناب

‫نه شمشیری هلالی تاب ، نهاده گردن مردم

‫به زور تیزی یه شمشیر ، براشان با چنین جبری

‫بهشت را مفت خواهان است

‫خیال کردن چه آسان است ، چه آسان است

‫ ..

‫سوز

‫۱۳ دی−۲۳ بهمن ۱۳۸۷ – 02:01-11.02.2009