بهشت یا جهنم

بهشت یا جهنم

..
زندگی در جمع ِ یاران و رفیقان خوش تر است
هم نوائی، با زبان ِ هم زبانان خوش تر است
رفتنی، سوی ِ بهشت، اندر خیال ِ عابدان
بی کتک، یا زور ِ ملّا و بسیجی، خوش تر است
گر، که در باغ بهشت، پیدا نه باشد زبان
در جهنم، آتش ِ سوزان، صدای هم زبانم خوش تر است
..
سوز
7 مهر 1392 – 29.09.2013
.

رستاخیز خدا

رستاخیز ِ خدا

..

روز ِ رستاخیز‌، به بارگاه ِ خدا

من از  او چند سئوال خواهم کرد

پس چرا راحت و نعمت نه نهادی پیشم

من به خود نآمدم اینجا‌‌، که کِشَم رنج و عذاب

خود فرستادی ام این جا‌‌‌‌، روی ِ این خاک ِ‌ زمین

همچو باغبان‌، که آماده نمود خاک و زمین

تا نهالی که نشاند اندر باغ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، دوور مانَد از‌، سنگ و کلوخ

آب داد و هم او‌، کود به پایش آورد

بایدم راحت و نعمت‌، به بَرَم خوب و مهیا‌، می بود

تا که جان ِ من وُ جسم‌، در آن می آسود

قحطی یو‌، زلزله وُ‌، ‌سیل وَ یا خشکسالی

همزمان دفع ِ بلا‌، از مرض و از سرطان

روز و شب در طلب ِ‌ لقمه یه نان‌، در کوشش

با همه سعی یو تلاش‌‌، بآز فراوان نقصان

این همه درد و مرض‌، بهر ِ چه چیز آوردی

مردمان در همه دوران‌، همه در ظلم‌، همه در خفقان

سر به میلیون زند‌، انسان ِ‌ گرسنه‌، در زمین

تو چه داری که بگوئی بجز این: همه اند‌، در امتحان

این همه جوُر وُ ستم‌،‌ پُر شده در شهر‌، و در کشور ها

رحم نیست در دل ِ حاکم‌، به بزرگ یا به زنان یا طفلان

گر خداوند ِ زمینی یو زمان‌، در هر حال

گُنه از توست‌، که جهان پُر شده از گرسنگان

جنگ به پا کرده دو سه‌، تاجر ِ طماع و حریص

چند کرور کشته شدند‌، بهر ِ دو سه‌، بی وجدان

گر تو می خواستی‌، آنوقت «دو سه تا» می مُردند

دست بیرون ننمودی‌، وَ به پشت ِ‌ کمرت شد پنهان

گفته شد‌، اَجر وُ جزا‌، توی ِ جهان ِ‌ دگری است

خوبی یو‌، کار به جهان ِ‌ اول‌ وُ‌، وعده اش در رضوان

در بلا ها که طبیعت به سر ِ‌ مردم زد

از همه جای ِ جهان جمع شدند‌،‌ هم به کمک، هم‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌درمان

خدمت ِ مردم وُ مشگل بگشودن‌‌‌‌، هنری والا هست

خدمتت چیست و چه مشگل تو گشودی ز ِ انسان

کار ِ‌ گمراه نمودن‌، تو اجازت دادی

ور نه از روز ازل‌، جان بشدی از شیطان

من اگر جای ِ تو این جا‌‌، به توان می بودم

همه در صلح و صفا‌‌، همه در امن و امان

نمره یه کار ِ تو را «صفر» دَهَم‌، مردودی

درس ِ انصاف برو یاد بگیر‌، از انسان

..

سوز

26 آذر 1391 – 16.12.2012

می توان

می توان

..

می توان ، بر غصه خندید

از خوشی ها ، بر نوشت

می توان غم را برون کرد

وز غم ِ دوران خمیدن ، بد نوشت

می توان با غصه خندید

بر غبار ِ غم نوشت

شادی است بر نوع انسان سرنوشت

.

شادی از خدمت ، رهی انسانی است

غم به دل انباشتن ، هست کار ِ زشت

می توان از داشتن ها ، سخن گفت

با خط لب، خنده بر چهره ، نوشت

.

می توان از کاستی ها سخن گفت

می توان بد گفت از، کردار ِ زشت

می توان مشت را هوا کرد

می توان فریاد کرد ، بر کار ِ زشت

می توان با زور ، بر دوش ها ، رفت و نشست

می توان چند نام ِ نامی ، بر در و دیوار نوشت

می توان عکس ها را بر در و دیوار زد

می توان با زور گفت مردم ، فرمان از خداست

حالیا این است ، شما را سرنوشت

بر دل و جان مردمان، این زور را، ناراضی اند

جز به نفرت ، قلب مردم را به آن ، نتوان نوشت

.

می توان با ر ِنگ ِ شادی، با ترّنم با طرب

دل به شادی ها کشاند، هم چون بهشت

می توان اندوه را بُردن ز ِ دل

جشن و شادی، خرمی بر دل نوشت

می توان با باد ِ شادی ، باد داد ،

برگ ِ غم ، از شاخ ِ غم ، بر خاک ِ کشت

.

می توان اندیشه را بر خوب ها ، کرد استوار

می توان ، شاد بودن را ، ما بدانیم سرنوشت

می توان در سوگ مرگ از، چندمین صد سال پیش

شیون و زاری به آن را ، کرد نکوهش ، بد نوشت

.

می توان دستی برون کرد، مردمان یاری رساند

دفتر ِ کردار ، باز ، یک دو خط ، نیکی نوشت

می توان گفتار ِ زشت را ، از سخن هامان زدود

نیکشان را نیک نامید، آفرین ، در پی نوشت

می توان گفتار زیبا ، بر سخن ها بر فزود

گفته اند ، گفتار ِ زشت، پیدا نباشد در بهشت

می توان از مردمان ، چند کار نیکش را ستود

از حسد ، بد وانمودن کار ِ نیک، باشد که زشت

.

می توان همت نمود، بر دیگری خدمت نمود

خدمت ِ مردم ، به سازد چهره از دنیا ، بهشت

..

سوز

8 مهر 1389 – 30.09.2010