حالی خوش باش

حالی خوش باش

..

دوستی می گفت:

وقتی شراب می نوشم از مزه و طعم آن لذت می برم.

پس از مدت اندکی که اثر کرد، از حالت بی خیال شدن، آرام شدن و حالت شوخ پیدا کردن،

لذت می بَرَم. سیگاری روشن می کنم و از پُکی که به سیگار می زنم لذت می برم،

از دودی که به داخل ریه ها می رود و از حالتی که دود بیرون می آید لذت می برم.

 .

اگر شراب برای ِ طول عمر ضرر دارد، اگر سیگار کشیدن برای طول عمر ضرر دارد،

خوب داشته باشد. من لذت هایم را می برم.

بگذار به جای هشتاد نود سال، هفتاد هشتاد سال زندگی کنم. ده سال زندگی یه کمتر

با لذت بیشتر، برایم گواراتر است از ده سال بیشتر عمر داشتن و ده سال بیشتر زندگی کردن

ولی از لذت مشروب و سیگار و غذاهای چرب و نرم و خوشمزه چشم پوشی کردن.

 .

عمر ِ درازتر را می خواهم برای چه؟ که چه؟

این را نخور، آن را نخور،  از این و آن پرهیز کن که طول عمرت بیشتر شود. چه فایده؟

 .

عمر دراز تر با حسرت بیشتر به چه دردی می خورد؟

 .

در این شهر اروپائی و در طول سال، به مناسبت های مختلف جشن می گیرند.

در میان مردمی که در جشن شرکت دارند قدم می زنم، مردم با هم صحبت می کنند و

می خندند و بعضی ها با حالت ِ تماشاچی به این طرف و آنطرف نگاه می کنند و شاید

با صدای بلند نمی خندند. ولی در این جشن و شادمانی حضور دارند و از محیط ِ شاد و

موزیک شاد لذت می برند.

 .

بوی سوسیس ِ داغ کرده دل انگیز است، به خانم می گویم چه بوئی دارد این سوسیس کبابی،

خانم می گوید آخه گوشت خوک است. جواب این است، خوب بویش که خوب است به

جهنم که گوشت خوک است، آنرا هم خدا خلق کرده است و بیشترین تولید گوشت را

در بین چهار پایان دارد، خوب لابد حکمتی دارد دیگه.

سوسیس را که گاز می زنیم، مزه اش هم خوب است.

یک سطل کچآپ و یک سطل خردل روی پیشخوان، قرار دارد.

با خردلی که با سطل، کنار ِ بساط گذاشته اند و پمپی کوچک مثل پمپ ِ صابون های ظرفشوئی،

رویش سوار شده است، یک نوار باریک از خردل، روی سوسیس می نشانیم

و مزه یه سوسیس را با خردل به وجودمان هدیه می کنیم.

.

گوشت خوک ضرر دارد، دارد که دارد به دَرَک، مزه اش که خوب است،

بویش هم که خوب است.

بخور به ر ِه.

 .

اگر آنطور که آخوندها یا مذهبی ها می گویند، آنور ِ دنیا، به آن دنیا که می رویم، از ما

سئوال خواهند کرد که چرا گوشت خوک خورده اید؟ می گوئیم می خواستی خلق نکنی.

گوشتی بود که ارزان بود، فراوان بود، کبابش خوشبو بود، مزه اش خوش مزه بود،

لذت های دنیا درست شده اند که از آنها لذت به بریم،

ما هم دوست داریم از زندگی لذت به بریم و بردیم.

.

می خواستی اراده ای به ما بدهی که جلوی خودمان را به توانیم بگیریم و  در مقابل ِ هوس و

لذت جوئی خودمان مقاومت کنیم. آیا ما برای این، به این دنیا آمده ایم که به بینیم  و

دلمان به خواهد و نخوریم و استفاده نکنیم که ارادتمان را به خدا نشان به دهیم؟

خوب برای ِ چی آمده ایم؟

اصلا که چی؟ هی هوس کنیم و مدام جلوی ِ هوس خود را به گیریم، که خدا بداند که

ما به خاطر او، جلوی ِ هوس خود را می گیریم، که چی؟ که اون دنیا،

بهشت و حوری و قوری و قلمان و قلیان به ما به دهند.

خوب خودمان اینجا داریم استفاده می کنیم . چرا دیگر حلوای نقد را از دست به دهیم

و به حلوای نسیه و خیالی، دهنمان را شیرین فرض کنیم.

 .

به قول خیام بزرگوار که فیلسوف بود و ریاضی دان و ستاره شناس،

چه کسی از اون دنیا برگشته که به ما بگوید که اونجا چه جوریه؟

خوب اگر اونجا به ما میخواهند حوری و لذت و عزت به دهند،

ما که همین جا اونو داریم، لذت و صفا را از دست به دهیم

که بعدا در خیالمان فرض کنیم که در آن دنیا به ما خواهند داد.

.

اونها که این حرفها را برای مردم تبلیغ می کنند، لو رفته اند و همه می دانند که اونها،

در خفا خودشان بیشتر  از همه ما از دنیا لذت می برند.

پس، بُرو به ریم

..

سوز

3 مهر 1389 –  25.09.2010

قطار زمان

قطار زمان

..

قطار ِ زمان به آرامی در گذر است ، در یک جائی ما را سوار بر این قطار می کنند

و در یک جائی دیگر ما را از قطار به بیرون می اندازند.

.

دائم در جلوی چشمهای ما خیلی های دیگر را از ین قطار به بیرون انداختند ، و

یا به آن سوار کردند که در طول سالها شاهد آن بودیم.

برای ِ آنهائی که نمی شناختیم یا احترامی برایشان قائل نبودیم ، احساس تأثری

از رفتن و یا شادی از آمدنشان نداشتیم.

در مورد آنها که می رفتند ، خیلی راحت ، پیاده کردن آنها را از قطار پذیرا بودیم

و آنرا طبیعی می دانستیم. ولی برای آنهائی که برایمان ارزش داشتند و عزیز

بودند یا همدم یا مصاحب ما بودند ، احساس تأسف و تأثر می کردیم و قسمتی از

این راه را در فکر کردن به آنها و اندوه ِ از دست دادنشان می گذراندیم.

ولی هر کار که بکنیم ، هر چقدر که متأثر باشیم ،

باز هم نه سودی به حال ِ ما دارد و نه به حال آن که از قطار پیاده اش کرده اند.

.

شاید دردناکترین ِ این جدا شدن ها ، جداشدن مادر از فرزند باشد.

اگر فرزندان بزرگسال باشند و مادر را از دست بدهند ، خیلی خیلی تأسف و تأثر در

فرزندان دیده نمی شود.

ولی وقتی مادر و پدری ، فرزند بزرگسال را از دست می دهند ، درد و اندوه ِ فراوان

و تأثر بسیار از پدر و بخصوص مادر او دیده می شود.

بینندگان این اندوه ِ مادر هم ناخودآگاه اندوهگین می شوند ، ولی گردش چرخ ِ قطار

ادامه دارد و اعمال و وظایف ِ اجباری ِ روزانه را هم باید انجام داد.

کاری از دست ما بر نمی آید.

شاید مشغول شدن به همدردی با دیگران ، باعث کم شدن ِ فشار ِ اندوه خود ِ ما باشد.

برای ِ کمک و یاری به مشکلات دیگران ، فکر و ذهن مشغول به دیگران می شود ،

و شاید اطلاع از درد و ناراحتی های دیگران ،  آن چنان ما را حیرت زده کند که این درد

و ناراحتی ِ ما را در مقابل ناراحتی و اندوه ِ آن دیگری کوچک جلوه دهد.

.

شاید بهترین کاری که می شود کرد ، در این حالت ِ مسافر اجباری بودن در قطار زمان ،

با کارهای تکراری و یکنواخت و روزانه که باید در آن انجام داد ،

مشغول شدن به تماشای زیبائی ها و سعی در درک زیبائی ها و خود را درون آن حس

کردن است.

مشغول شدن در کمک به دیگری است ، که او هم با مشگل کمتری این مسیر را به پیماید .

به شکرانه یه داشتن چیزی یا امکاناتی ، به آن هائی که ندارند ، از آن چیز دادن و

از آن امکانات بهره مند ساختن است.

دستی دراز کردن و از سیبی که در مسیر قرار دارد ، چیدن و به آنهائی که توانائی ِ

چیدن آنرا ندارند ، هدیه دادن است.

..

سوز

19 دی 1389 – 09.01.2011

خدمت 2

خدمت 2

..

وقتی به ، این همه نا آگاهی و نمیدانم ها می رسم ، آنقدر با شراب

خودم را پُر می کنم ، تا جائی که شراب ، بر من ، خواسته و میل ِ من

مسلط می شود ، تا این که راه رفتن و فکر کردن و دیدن برایم مشگل است

و تنها رضایتی که می توانم به دست بیاورم ، خوابیدن است.

.

با خوابیدن ، از دیدن و فکر کردن آسوده می شوم و به پوچی و بیهودگی

یه زندگی فکر نمی کنم.

شروع و انتهائی برایه جهان نمی بینم.

.

وجودمان را شروع ، و پایان زندگی مان را مفهومی نمی توانم داد.

.

بنابر این مفهومی برای آن می سازم ، و دلیلی برای ِ آن می تراشم

و آن را یک دلیل مورد قبول و منطقی می توان دانست :

که از وجودمان برای ِ خدمت به دیگران استفاده کنیم.

که وجود ما برای خدمت به دیگران است.

این دلیل می تواند بیهودگی و پوچی یه زندگی مان را رنگی منطقی بدهد.

.

اگر هم هیچ دلیل ِ منطقی و منظورداری ، برای زندگی ، تولد و مرگ نتوان یافت ،

خدمت به دیگران از بودنمان ، فایده ای را نتیجه می دهد که خالق را هم

در مقابل عمل انجام شده قرار می دهد.

وقتی هر شخص و هر انسانی سعی در کمک به دیگری داشته باشد

تا گذران ِ زندگی را برای دیگری آسان تر کند ، می شود گفت حاصل و

نتیجه ای از زنده بودن داشته است.

اگر چه در انتها برای این مفهوم از خلق شدن ها و خدمت کردن ها هم ،

بر آورد عقلانی و منطقی نمی توان تصور کرد . ولی ما با خدمت به دیگران

به زندگی مفهوم و معنا می دهیم ، تا آمدن و شدنمان را مفید دانسته باشیم.

و خالق را در مقابل این مفهوم زیبا « خدمت » شرمسار سازیم.

.

لازم نیست که خود را گول به زنیم و به خود به گوئیم که خدا به ما وظیفه

داده است و به ما قدرت داده است که به ضعیفان و محتاجان کمک کنیم.

ما می بینیم که به مردم ِ محتاج ِ کمک ، باید کمک کنیم و در اندازه یه توان و

امکانات خودمان به محتاجان ، کمک می کنیم.

اگر خدا می خواست ، می توانست خیلی راحت تر از ما انسانها

به انسانهای دیگر کمک کند ، (آنطور که راهنمایان بهشت ندیده

و نشناخته برای خدا ، امکان قدرت قائل می شوند)

.

پس چرا خدا ، به مردم ِ بیچاره در دنیا ، در  آسیا ، در شمال و جنوب امریکا و

در افریقا ، به مردم  ِ محتاج و گرسنه و دچار قحطی و خشکسالی ، کمک نمی کند؟

یا خدا ناتوان است ، یا نمی بیند و یا اصلا آنطور که برای ما توضیح می دهند و در

ذهن ما جا انداخته اند ، نیست؟

خدائی برای ما ساخته اند که قادر و توانا و مهربان و آگاه به همه چیز است و

حتا یک عده می گویند برگ درختی از شاخه نمی افتد مگر به اجازه یه خدا ،

پس مرگ ِ این همه آدم در اثر گرسنگی ، سیل ، زلزله ، با چه حکمتی قابل توجیه

و قابل درک است؟

برای راحت کردن خود از فکر کردن و یا از ترس ِ از دست دادن ِتصّور  ِ ، خدائی که با آن همه

عظمت و بزرگی برای خود ساخته ایم ، مسائل را و علت ها را به گردن خدا می اندازیم

و اینکه حکمت اوست و ما نمی فهمیم ، از موضوع رد می شویم و می گذریم؟

چه حکمت و فلسفه و توجیهی برای مرگ یکباره و در عرض دو سه ساعت

و برای عده ای حدود دویست وپنجاه هزار تا سیصد هزار نفر ،

در حادثه یه سونامی ، می توان تصور کرد؟

.

چرا یک افریقائی ِ گرسنه در محیطی به دنیا می آید که خشکسالی هست

و او با گرسنگی و فقر و کمبود های زندگی به سر می بَرَد.

چرا بسیاری از انسانها در این سرزمین از گرسنگی می میرند؟

آیا خالق ، آفریدگار یا خدا ، توانائی یه آن را ندارد که به این بیچارگان کمک کند؟

.

ما انسانها ، با کمک به این افراد محتاج ِ کمک ، خالق را شرمسار می کنیم .

به او نشان می دهیم که ، یا توانائی ندارد که به انسانهائی که خلق کرده است

امکانات زندگی بدهد ، و یا مهربان نیست ، چون مردمی را که خلق کرده است ،

با گرسنگی می کُشد.

اگر قدرتی را که راهنمایان بهشت ، برای خدا متصور هستند واقعی بود ،

او با یک اشاره ، یا با یک اراده ای که می کرد ، می توانست در آن سرزمین ها

باران به باراند ،می توانست گاو و گوسفند و مرغ و خروس به این سرزمین ها

روانه کند و مردم محتاج خوراکی را از گرسنگی نجات دهد.

.

بسیاری از مردم خود را از فکر کردن فرار می دهند ، می گویند این حکمت خدا هست!

فکر کردن کار مشگلی ست ، و اکثر مردم دوست دارند پیش آمد ها و

کاستی ها را به حساب حکمت خدا به گذارند ، تا از بی دلیل و بی منطق بودن و

ندانستن علت ِ پیش آمد ها فرار کنند و خود را با به اصطلاح با اراده و خواست ِ خدا در گیر نسازند .

پس :

از هر زمانی که می توانیم ، و در هر زمانی که می توانیم ، و بهر اندازه که

می توانیم ، وظیفه یه ما ،

خدمت به دیگران و آسان تر کردن ِ گذران زندگی یه دیگران است.

.

به قول سعدی بزرگ اندیشه و دقیق بین ،

عبادت به جز خدمت ِ خلق نیست — به تسبیح و سجاده و دلق نیست

..

سوز

18 آبان 1389 – 09.11.2010