لبخند بر چهره

لبخند بر چهره 

.. 

با خط لب، خنده را روی چهره ات نقاشی کن

جلوی آئینه بایست،

یکی دارد به تو لبخند می زند

لبخند، پیام محبت را پخش می کند

لبخند، خیلی زود پخش می شود

و از سوی دیگری به شما بر می گردد.

..

سوز

۲۸ اسفند ۲۵۸۲ – ۱۴۰۲ هجری 

18.03.2024

یلدا

یلدا

..

شب یلدا به یادت ، شاد دارم

به خاطر چهره ات ، همراه دارم

ز اجدادم ، ز پیشین ، یاد دارم

سده ، یلدا و نوروز ، یار دارم

..

سوز

۳۰−۰۹−۱۳۸۷ ‫20.12.2008 

‫مادر

مادر

..

پدر جسم من سوزنی نوک ، بمادر بداد

‫به پیش اندرم‫ مادرم ، خوان روزی گشاد

‫که خود ‫آنچه خواستی ، ز بهرم نخورد ‫

چو من خواستم ، دهان ، از برایش گشاد

– ‫

ویارش که شد ، خواست آن را سپرد

‫برایش تهیه مهم بود ، کلان ، یا که خرد

‫در آن فصل ناجور ، همه با پدر در تلاش

‫بهایش چه بود و کجا ، خواسته را خانه برد

-‫

کالبدم برپاشده ، در بطن او تکمیل یافت

‫نامده از برایم ، پوشش پشمی ببافت

‫آنچه را بشنوده بود در ساز من ، نیکو بود ‫

از برایش جستجو کرد و تلاشی ، تا بیافت ‫

-‫

مرا تاب خوردن نبود ، از غذا و خوراک

بخورد و به پالود ، ساخت آن را ، بپاک

‫بخون اندرونش کشانده ، به بندم ، سپرد

‫زناف بند ، رسیدم غذا ، چهره ام تابناک

‫مرا کرد جزوی از جسم خود ، همزمان

‫زنوش و خوراکش نهادی ، همه در میان

‫زخونش مرا خون ، به هر دم ، بدادی هوا‫‫

‫به هر جنبشم در درونش ، شدی شادمان

‫تکامل به بخشید ، نهم ماه ، نمود

به ‫هنگام ، ز زهدان ، گفت ، بدرود

‫همی خواستم که مانم ، به آسوده جای

‫نداشتی مرا گریه سود ، که بیرون نمود

‫ –

‫به لحن ملایم ، مرا گر یه آرام کرد‫

نوازش نموده به ، لالائیم خواب کرد

‫نیاسود و ناخفت ، تا من ، آسوده دید‫

خود او بنده ، من را چو ارباب کرد

‫ –

به نا امنی ام او دو صد ، شور داشت

زخردی که ، گردم بزرگی ، هوایم بداشت

چو زن خواستم ، همسر و پور ، بودم به بر

به ‫مادر ، همی بچه بودم ، تفاوت نداشت

..

‫سوز
‫       ‫مادر maadar

   15,16,17.05.2008